این بار دیگه راست میگم ! . . .
شهدا؛ می شنوید؟! ؟!
بچه ها تنگی نفس گرفته ند! می فهمی ؟! اکسیژن می خوان !
اینجا هوا گرفته ست. . .
؛ کبوترای سپید دارن بال بال می زنن .
همگی در به در یه آسمون آبی ند !
کاری بکنید ، زود باشید دارن از دست می رن . . .
حاجی؛ تو یه کاری کن . . .
یک مشت هوای شیمیایی، از همونایی که واسه خودت یادگاری اُورده بودی؟ آره همونارو میگم. . .
واسه پایان انتظار، آغاز بدی نیست !؟
لااقل چهار تا ازون ترکش های ریز و درشت بفرست.
یا الله حاجی جون؛ دشمن تا نزدیکی قلبمون پیش اومده. . .
؛ پس چرا معطلی ؟ !
تو که با این منطقه آشنایی!؟ خودت چندبار قبلِ پرواز، گِراشو بِم دادی ! !
بسم الله . . .
یه دونه از اون رمزای مشتی رو اعلام کن !! بی سیم دل همه بچه ها روشنه.
پس چرا هنوز وایسادی و مات حرفای منی ؟!
نذار نا امید بشن، بگو یا زهرا . . .
بگو حاجی جون ؛ همین یه راه بیشتر نمونده . . . !!!
جون خیبری ها ، جون اون کربلا چهاری ها . . .
حاجی تو رو جون والفجر هشتی ها یه یازهرا بگی کار ماهم تمومه ها. . .
راحتمون کن ! همه بریدن. . .
باور کنید این شهر جای زندگی نیست !!!
آخه این بچه ها چه گناهی کردن که همش باید فاتحه خونِ این شهید و اون شهید باشن؟
همیشه باید یه چششون اشک باشه و یه چششون خون؛
این درستشه ؟ خسته شدیم به خدا . . .
بابا اصلا نوبتی ام باشه دیگه نوبتِ ما اِ . . .
این همه خجالت و شرمندگی و رو سیاهی بسمون نیست ؟
می خواید شکایتتونُ به . . . ؛
الو ، الو . . .
ای بابا ! خداجون اینبارم قطع شد، بذار یه بار دیگه امتحان کنم . . .
شاید اینبار صدامو بشنون و کارو یه سره کنن.
اما . . .
نه مثل اینکه بی فایده ست ! ! ! دوباره . . .
خدایا ! پس کی این گر? کور از کار ما باز میشه ؟؟؟؟؟؟؟
بازم باید تو قنوتامون ، تو سجده هامون بگیم ؟ باشه . . .
رفقا! شهدا پشت درهای بهشت منتظر ما هستن،باور کنین!
منتظرشون نذاریم...